عکاس شهید
عکاس شهید
عکاس شهید
گفتگو با امير برادران نجار (پدر شهيد عليرضا برادران نجار)
درآمد
نخست، شهيد برادران را معرفي كنيد.
در اواخر آذر سال 1380 ازدواج كرد و يك سال بعد صاحب دو فرزند دختر شد.در همين زمان خبرگزاري فارس افتتاح شد و او به اين خبرگزاري رفت ودر آنجا مشغول به كار شد تا اينكه اين مأموريت پيش آمد و او در سانحه هواپيماي سي 130 به شهادت رسيد.
ويژگي هاي شخصيتي ،اخلاقي و رفتاري اين شهيد بزرگوار چه بود؟
ديدگاه شهيد نسبت به خبرنگاري و عكاسي چگونه بود؟
از خاطراتي كه از كار خبرنگاري براي شما تعريف مي كرد، بفرماييد.
اين خاطره را آقاي برنو دوست و همكار عليرضا در خبرگزاري ايلنا گفته است كه از زبان خودش نقل مي كنم:«تازه از سفر ايلام بازگشته بوديم و درست روز 13 آذرماه كنفرانس مطبوعاتي آقاي لاريجاني بود. عليرضا برادران به من زنگ زد و گفت:«بيا براي مانور برويم.»من تازه از سفر آمده بودم و به او گفتم : «نوبت من نيست»،اما او اصرار كرد و من هم قبول كردم.او به علي رفيعي زنگ زد و ماجرا را به او گفت .
كار ما رديف و نام من به جاي بابك برزويه رد شد .من با همه دوستان و خانواده ام خداحافظي كرده بودم كه درآخرين لحظات به علي رفيعي اطلاع دادند كه من بايد با پرواز بعدي،يعني پنج شنبه صبح به محل مانور بروم.زنگ زدم و ضمن دادن اين خبر به عليرضا برادران گفتم:«تو هم بمان پنج شنبه با هم برويم.»گفت:«نه .من خسته شده ام ، مي خواهم بروم.»عليرضا حرفي زد كه هميشه در گوشم زنگ مي زند. گفت:«قسمت هر چه باشد سعي نكن آن را عوض كني . قسمت تو پنج شنبه است.»پس از كمي شوخي و خنده ،قرار شد در پنج شنبه همديگر را روي چابهار ببينيم.سانحه سي 130 تأثير بسيار بدي روي زندگي من گذاشت و بهترين دوستم را از دست دادم .از اين پس نيز قصد ندارم راهي را كه برايم انتخاب مي شود، تغيير بدهم.
من تنها عكاسي بودم كه در تمام لحظات مراسم خاك سپاري عليرضا برادران در حالي كه اشك مي ريختم،دوربينم را كنار نگذاشتم . تنها عكس به جا مانده از صورت سوخته عليرضا برادران را نيز من گرفتم و اين به خاطر احساس صميميتي بود كه در همه لحظات با عليرضا برادران حس مي كردم.»
ويژگي هاي بارز شخصيتي ايشان چه بود؟
يادم هست مراسم ختم پدربزرگ عليرضا بود. يكي از بچه هاي كوچك فاميل ،خيلي شر و شلوغ بود و اگر مي آمد كل مراسم را به هم مي زد. آن بچه را سپردم به عليرضا و گفتم مراقب باشد خراب كاري نكند.پسرم هم قبول كرد و گفت:«او با من ،مشكلي ندارد.شما كار خودتان را انجام بدهيد .به اين بچه فقط بايد مسئوليت داد،غير از اين هيچ راه ديگري ندارد.»عليرضا مقداري مشمع خريده و به آن بچه سپرده بود تا به هر كس كه وارد مجلس مي شد ، بدهد و كفش هايشان را در آن بگذارند تا آخر مراسم هم خبري از آن بچه و خرابكاري هايش نشد.آخر سر عليرضا آمد و گفت: «ديدي بابا؟ديدي كه فقط بايدمسئوليت به اين آقا پسر مي داديم!
روابط شهيد با اعضاي خانواده و خواهرانش چگونه بود؟
بيشتر به چه چيزهايي در زندگي علاقه داشتند؟
از لحاظ مسائل اعتقادي و مذهبي چگونه بود؟
ديدگاه شهيدنسبت به شهادت و جايگاه شهدا چه بود؟
و سخن آخر
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}